loading...
تفریحی ترو | آموزش | تفریحی | عکس | آهنگ پیشواز | اس ام اس
آخرین ارسال های انجمن

زن...

محمد جواد پاپی بازدید : 371 دوشنبه 02 مرداد 1391 نظرات (0)

شوهر چند ماه بود که در بيمارستان بسترى بود. بيشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشيار مى‌شد.

امّا در تمام اين مدّت، زن هر روز در کنار بسترش بود. يک روز که او دوباره
هوشياريش را به دست آورد از زن خواست که نزديک‌تر بيايد. زن صندليش را به 
تخت چسباند و گوشش را نزديک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر که صدايش بسيار ضعيف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت:

«تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم 
تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم 
بودى. وقتى خانه‌مان را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودى. الان هم که 
سلامتيم به خطر افتاده باز تو هميشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى مي‌خوام 
بگم؟»
زن در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزيزم؟»
شوهر گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى مياره!»

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سرعت بارگذاری سایت چگونه است؟!
    آیا در اینترنت به دنبال مطالب درسی هستید؟!
    آمار سایت
  • کل مطالب : 435
  • کل نظرات : 223
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1478
  • آی پی امروز : 83
  • آی پی دیروز : 166
  • بازدید امروز : 173
  • باردید دیروز : 1,445
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,713
  • بازدید ماه : 14,806
  • بازدید سال : 89,796
  • بازدید کلی : 1,210,445