صبح روز شمبست! زنگ دین و زندگی داشت تموم میشد... یه دفه مسئول برنامه ریزی اومد توی کلاس! گفت آدمایی رو که میگم بیان بیرون.... اسم خیلی ها رو صدا زد... منم توشون بودم...
گفتن برین بالا (سالن امتحانات) بشینی تو صندلی های خودتون... همه نگران و مضطرب داشتیم میرفتیم بالا که ناظممون رو دیدیم! پرسیدیم چی شده؟ گفت یه تیکه کاغذه که باید توش تعهد بدین که دیگه تقلب نکنین! ینی درست ریدیم به شلوارمون
رفتیم بالا نشستیم و همگی نگران بودیم....تعهد نامه ها رو آوردن... خواستیم امضا کنیم که دیدیم فرم بسیجه :|
هیچی دیگه هنو تو شوکه اون قضیم :|
فعلا
برگرفته شده از وبلاگ بهراد ایکس | behradx.blogfa.com